تاریخ ایرانی: در روز ۳۱ فروردین ۱۳۵۷ یک مامور شوروی به جرم جاسوسی از ایران اخراج شد.
روزنامه اطلاعات همان روز در این باره نوشت: «گزارش رسیده حاکی است که به «آلمان شامیروف ابراهیم اوغلی» بازرس قانونی شرکت حمل و نقل ایران و شوروی ابلاغ شده در تاریخ ۳۷/۱/۳۱ (امروز) ایران را ترک کند. آلمان شامیروف ابراهیم اوغلی واسطه عملیات جاسوسی سرتیپ سابق علیاکبر درخشانی بود. موضوع هنگامی فاش شد که آلمان شامیروف ابراهیم اوغلی ساعت ۹ بعدازظهر روز هفتم فروردین ماه در مقابل یکی از کوچههای خیابان پهلوی از اتومبیل پیاده شد و بستهای را تحویل یک نفر داد و سپس با همان اتومبیل همراه دو تن دیگر از کارمندان سفارت شوروی از آن محل به سرعت دور شد. مامورین که حادثه را زیر نظر داشتند کسی که بسته را تحویل گرفته بود و میخواست وارد خانهاش شود دستگیر کردند و پس از بازجوییهای مقدماتی روشن شد که وی سرتیپ سابق علیاکبر درخشانی است که در حدود ۳۳ سال پیش فرماندهی لشگر تبریز را برعهده داشت و به جرم تسلیم کردن بدون چون و چرای پادگان تبریز به متجاسرین و به علت همکاری با آنان طبق رای دادگاه نظامی به حبس دائم با کار محکوم شد ولی بعدا مورد عفو ملوکانه قرار گرفت و آزاد شد. علیاکبر درخشانی که ۸۵ سال داشت پس از دستگیری و بازجوییهای مقدماتی دچار ناراحتی شد و به علت سکته قلبی در بیمارستان جان سپرد. در همان هنگام اعلام شد که سرتیپ سابق علیاکبر درخشانی ماهانه ۲۸۰۰ تومان مقرری بابت عملیات جاسوسی دریافت میکرد.»
روزنامه اطلاعات همزمان با اخراج «آلمان شامیروف ابراهیم اوغلی» گزارشی از مصاحبه مطبوعاتی «احترام درخشانی»، همسر سرتیپ سابق علیاکبر درخشانی را به چاپ رساند. مصاحبهای که طی آن خانم درخشانی اسرار جاسوسی همسرش را فاش کرد. وی در این مصاحبه درباره برکناری سرتیپ درخشانی از ارتش گفت: «باید بگویم شوهرم متاسفانه از زمانی که تبریز را بوسید و به کشور بیگانه تحویل داد از ارتش اخراج و در دادگاه نظامی محاکمه و به حبس ابد محکوم شد. اما با توجهات اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر از زندان نجات یافت و مورد عفو قرار گرفت. من در آن زمان دچار شوکی شدم، چون تا روز دستگیری شوهرم فکر میکردم شوهر من یک سرباز فداکار است. ولی وقتی پی به حقیقت بردم از فرط ناراحتی دست به خودکشی زدم، ولی باز میگویم متاسفانه با تلاش پزشکان مرا از مرگ نجات دادند که ای کاش همان روز مرده بودم و چنین روزهایی را نمیدیدیم.»
از خانم درخشانی سوال شد که آیا از کارهای شوهرتان اطلاع داشتید؟ خانم درخشانی گفت: «متاسفانه شوهر من یک مرد دیکتاتور و بداخلاق بود. او هیچوقت با من و یا بچهها صحبت نمیکرد، بچههای من فقط اجازه داشتند به او سلام کنند. فقط دیگر نه حرفی و نه بحثی و راجع به کارش بعد از اخراج از ارتش با هیچ کس حرف نمیزد. زندگی شوهرم اینطور خلاصه میشد. او یک رادیو داشت که آن را خیلی دوست داشت و معمولاً تا ساعت ۹:۳۰ رادیو گوش میکرد و از ساعت ۹:۳۰ به بهانه پیادهروی از خانه خارج میشد و ساعت یازده و نیم به خانه برمیگشت. سر ساعت ۱۲ ناهار میخورد و تا دو بعدازظهر میخوابید و سر ساعت دو بعدازظهر ناخودآگاه دستش به طرف رادیو میرفت، رادیو گوش میکرد. گاهی هم عصرها از خانه بیرون میرفت و گاهی زود و گاهی دیر به خانه میآمد ولی اصولا ما در روز بیشتر از پنج کلمه با هم حرف نمیزدیم. وی بعد از اخراج از ارتش با کمک برادرش که مرد ثروتمندی بود یک کارخانه قند در «جی» تاسیس کرد که با شکست روبرو شد. او هر دو سه ماه یک بار به من ۷ تا ۸ هزار تومان کمک هزینه میداد.»
سوال شد آیا از او نمیپرسیدی که این پولها را از کجا میآورد؟ خانم درخشانی گفت: «تا زمانی که مادر و برادرش زنده بودند میگفت از آنها گرفتهام، اما بعد از مرگ مادر و برادرش روزی از او پرسیدم این پولها را از کجا میآوری، او با عصبانیت و تندخویی گفت «به تو مربوط نیست که این پولها را از کجا میآورم. تو زندگی خودت را بکن! من از دیوار مردم بالا میروم و پول تهیه میکنم.» اصولاً من جرأت این را نداشتم که با او زیاد صحبت کنم، این اواخر او به من پول میداد، به طوری که آخرین پولی که به من داد دو هزار و هشتصد تومان بود. حدود هفت سال قبل باز مورد الطاف ملوکانه قرار گرفتم و حقوق شوهرم را به اسم من کردند و هر ماه حدود شش هزار و پانصد تومان در ماه دریافت میکنم.»
خانم درخشانی درباره روز دستگیری شوهرش گفت ساعت ۷ بعد از ظهر بود که شوهرم از خانه خارج شد و حدود ساعت ۹ یا ۹:۳۰ باز به خانه برگشت و دو هزار هشتصد تومان به من پول داد، باز از خانه خارج شد و مجددا به خانه برگشت و به دنبال آن بلافاصله ماموران انتظامی به خانه آمدند و دستگیرش کردند.
منبع:
روزنامه اطلاعات، ۳۱ فروردین ۱۳۵۷