پس از چند دقیقه از وی تقاضا می‌کند که در اطاق مجاور با او چند کلمه صحبت خصوصی بنماید. به تقاضای نامبرده میراشرافی و شخص تازه وارد به اطاق دیگری که بتوانند بدون حضور اشخاص دیگر مذاکره کنند رفتند.

پس از ورود به اطاق مذکور بی‌درنگ شخص مزبور یک اسلحه از جیب خود درآورده و با دست دیگرش یک دسته اسکناس که بالغ بر ده هزار تومان می‌شود به میراشرافی می‌دهد و می‌گوید: «مرا مامور کردند تا تو را بکشم ولی وجدان من حاضر نشد که چنین عملی را مرتکب شوم.»

بلافاصله با تلفن جریان به شهربانی اطلاع داده می‌شود و از طرف آگاهی چند نفر مامور شخص مزبور را به شهربانی جلب و در شهربانی پس از بازجویی وی می‌گوید اسم من سیداحمد موسوی خرمشاهی است و حدادزاده که در بازار حجره دارد این اسلحه و این پول را به من داد تا میراشرافی و دکتر طاهری را بکشم ولی من مرتکب چنین عملی نشدم.

بلافاصله یک نفر از کارمندان شهربانی مامور می‌شود که به حجره حدادزاده رفته و او را جلب نماید. مامور آگاهی با اسم مستعار خود را به حدادزاده معرفی می‌کند و پس از چند کلمه صحبت وی را به شهربانی هدایت می‌کند و در شهربانی از نامبرده هم بازجویی می‌شود و قرار توقیف سیداحمد موسوی خرمشاهی و حدادزاده صادر و نامبردگان در آگاهی توقیف می‌باشند.