نوع خبر 
 
خاطره یک زندانی سیاسی قبل از انقلاب/ دخترم شریعتی منم! به من فحش بده!


اگرچه دکتر علی شریعتی خود بار‌ها توسط ساواک بازداشت و مورد بازجویی قرار گرفته بود، بسیاری از جوانان انقلابی در دهه ۵۰ نیز به خاطر پخش کتاب‌های او به زندان افتادند.

 

«بازتاب» همزمان با سی و پنجمین سالگرد درگذشت شریعتی، برای اولین بار خاطره یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و هم‌بندان دکتر شریعتی درباره او را منتشر می‌کند.

 

وی در خاطره‌ای از وی می‌گوید: در حسینیه ارشاد شنونده سخنانش بودم. در اوایل مهرماه ۱۳۵۲ دستگیر شدم. مرا به زندان کمیته مشترک شهربانی و ساواک بردند. زندان کمیته مشترک (موزه عبرت کنونی)، ساختمان کوچکی بود که از آن برای بازجویی‌های اولیه استفاده می‌کردند. این ساختمان از چندین سلول انفرادی تنگ و تاریک تشکیل شده بود و صدای بازجو‌ها و آزار و شکنجه دیگر زندانیان به آسانی شنیده می‌شد. از جمله زندانیان، دختر دانشجویی بود که در سلول روبرویی بازجویی می‌شد و لا‌به‌‌لای آن بازجویی، کلمات و جملاتی درباره کتاب‌های شریعتی از وی می‌شنیدم.

 

نزدیک غروب، باز و بسته شدن در سلول کناری خبر از ورود زندانی جدیدی داد. از گفت‌و‌گوی ماموران ساواک فهمیدم همسایه تازه وارد کسی نیست جز دکتر شریعتی! هیجان‌زده به انتهای سلول رفتم و به علامت رمز به دیوار سلول دکتر کوبیدم.

 

در همین احوال صدای شکنجه‌گر ساواک به گوش رسید که به دختر تشر می‌زد: شریعتی تو را به این روز انداخته، اگر از شریعتی ابراز بیزاری کنی، آزادت می‌کنم، باید به شریعتی فحش بدهی. دختر که از حضور دکتر در زندان بی‌خبر بود، محجوبانه می‌گفت: من فحش بلد نیستم.

 

از کنار میله‌های سلول نگاه کردم، شریعتی که ظاهرا او نیز صدا را شنیده بود، با یک دست میله‌های سلول را می‌فشرد و با دست دیگرش به میله‌ها می‌کوفت و خطاب به دختر فریاد می‌کشید: دخترم، دخترم، شریعتی منم! به من فحش بده!

 

دختر که تازه به حضور دکتر پی برده بود، صدایش را از حد معمول بلند‌تر کرد و گفت: دکتر، دکتر! قربان قلمت، قربان هدفت! اما آتش سیگار شکنجه‌گر بیش از این به او امان نداد و در صورت دختر فرو نشست. شکنجه‌های مداوم و ناله‌های پی در پی دختر فضای روانی زندان را دگرگون کرده و همه را بی‌تاب کرده بود! حتی صدای بلند نفس نفس زدن دکتر و آه کشیدنش را می‌شنیدم. صدای ناله‌های دختر معصوم پس از نیمه شب رو به خاموشی نهاد، اما این رنج و شکنجه تا سپیده‌ دم ادامه داشت.

 

صبح در سلولم را باز کردند و دست‌هایم را از پشت به هم بستند. آن‌گاه مرا به محوطه زندان آورده و در کنار در زندان نشاندند. یک لحظه چشمم به چهره شریعتی افتاد. او را نیز از سلولش بیرون آورده بودند. آنچه می‌دیدم باورم نمی‌شد. چشم‌هایم را به زانویم مالیدم و دوباره با شگفتی نگاه کردم: تعدادی از موهای دکتر سفید شده بود.

سه شنبه 30 خرداد 1391  14:23

 اخبار مرتبط
آخرين تاريخ بازديد : پنجشنبه 4 آبان 1402  10:51:7
کليد واژه هاي مرتبط : شریعتی  ; 
ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیکی
نظر

ورود کد امنیتی :    Audio Version Reload Image
صفحه نخست | پرونده‌ها | پرونده‌های ویژه | گزارش‌های ویژه | تاریخ مصور | از دیگر رسانه‌ها | پاورقی | روزنگار | تاریخ جهان | کاغذ اخبار | دفتر مقالات | گزیده‌های تاریخی | تاریخ شفاهی | کتابخانه
© 2010-2011, Iranian History. All right reserved.
The Site is best viewed at a screen resolution 1200*800, optimized for mozilla firefox.
Design By ACACO.