پربیننده ترین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب پرونده ها
|
||||
|
||||
تراژدی مصدق؛ از خیابان کاخ تا کاخ سلطنتآباد
فرزانه ابراهیمزاده
تاریخ ایرانی: کرومیت روزولت بیتردید مهمترین چهره روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. رئیس شعبه خاورمیانه سیا و نوه تئودور روزولت بیستو ششمین رئیسجمهور آمریکا که همزمان با نهضت مشروطه در ایران از حزب جمهوریخواه به قدرت رسید.
روزولت جوان از سوی دوایت آیزنهاور جمهوریخواه مأمور شد تا طرحی را برای سقوط دولت محمد مصدق در ایران آماده کند. طرحی که او در خاطراتش میگوید بیش از هشت ماه روی آن کار شد تا ۴ تیرماه ۱۳۳۲ در مقابل جان فاستر دالاس، وزیر امور خارجه آمریکا و برادرش آلن رئیس سیا ارائه دهد. او در خاطراتی که بعد از ۳۲ سال منتشر کرد شرحی از روند برنامهریزی کودتا نوشته است. کتابی که در سال ۹۴ به فارسی ترجمه و روانه بازار کتاب شد. او در یکی از آخرین فصلهای خاطراتش از ۲۸ مرداد مینویسد، برخی از مهرههای اصلی ایرانی کودتا همچون برادران رشیدیان و جمال امامی را با اسم مستعار نام میبرد؛ خاطراتی که البته از سوی طرف پیروز کودتا نوشته است و حتماً با اصل تاریخی کمی تفاوت دارد.
هنوز کودتا شروع نشده اخبار دلگرمکنندهای به روزولت میرسد: «چیزی که صبح اول وقت حسابی دلگرممان کرده بود رادیو تبریز بود. چون تبریز نزدیک مرز ایران و شوروی واقع شده بود و حمایت از شاه در آنجا بسیار حائز اهمیت بود. خود ما نه صدای رادیو تبریز را میشنیدیم و نه اگر میشنیدیم چیزی میفهمیدیم. اما ساعت هشت صبح تعداد زیادی از دوستان و همکاران تماس گرفتند و با شور و شوق فراوان میپرسیدند رادیو تبریز را شنیدید؟ به ظاهر رادیو تبریز از شاه حمایت کرده بود. هنوز ساعتی از روز نگذشته بود که خبر آمد تیمور بختیار هم در کرمانشاه نیروهایش را علیه مصدق تجهیز کرده است. اما رادیو تهران هیچ خبر تازهای جز قیمت غلات نداشت.» روزولت به یاد میآورد که خیابان تختجمشید - محل سفارت - کمی ترافیک بود. یکی از کارمندان سفارت که از شمیران آمده بود وارد دفتر ستاد کودتا میشود و میگوید: «از تجریش که پایین میآمدم همه ماشینها بوق میزدند و مردم شادی میکردند و عکسهای شاه را به ماشین چسبانده بودند. اگر ماشینی عکس شاه نداشت فریاد میزدند اسکناس یک تومانی بگذار زیر برفپاککن. اگر برفپاککن نداری روی آینه، به هر حال باید با عکس شاه حرکت کنی و الا مانع میشدند. اگر ماشین را پارک کنی میبینی عکس شاه را روی آن چسباندند. بعد اسکناس یک تومانی را درآورد در هوا تکان داد.»
روزولت که از شادی سر از پا نمیشناخت به همراه کارمندان سفارت رقصید. خبرهایی که از خارج سفارت میآمد به نظر خوب بود و همه فکر میکردند که وقتش رسیده زاهدی از پناهگاهش بیرون بیاید و به عنوان قهرمان داستان رونمایی شود. اما روزولت منتظر بخشی از کودتا بود که قرار بود به خانه مصدق برسد و بعد در لحظه طلایی سقوط قلعه مصدق از قهرمان رونمایی کنند.
همینطور که خبرهای خوشی به سفارت آمریکا میآمد در ساعت ۱۱:۳۰ افسر بیسیم پیامی را به روزولت میدهد که از سوی ژنرال بیدل اسمیت رئیس سابق سیا و جانشین وزیر امور خارجه آمریکا به او رسید: «هر چه زودتر تهران را ترک کن و به ایالت متحده بازگرد.» اسمیت آنطور که روزولت نوشته از مخالفان کودتا بود و میترسید تا دست آمریکا در این برنامهریزی رو شود. این پیام دو روز قبل ارسال شده بود اما برخی کارمندان سیا تا ۲۸ مرداد آن را ارسال نکردند. روزولت در پاسخ به بیدل اسمیت نوشت: «پیام ۲۷ مرداد شما دریافت شد. خرسندم اطلاع دهم آر. ان. زیگلود (زاهدی) نصب و راهاندازی شد و کی.جی. ساوی (شاه) به زودی با پیام پیروزی به تهران میآید.» هنوز رادیو پیغام کودتا را اعلام نکرده بود. اما به یکباره رادیو برای چند لحظه سکوت کرد و بعد صدای فردی که به دو زبان زندهباد شاه را تکرار کرد از رادیو آمد. این صدا برای روزولت آشنا نبود و بر اساس برنامهریزی نبود اما باعث شد تا شهر ملتهب به خروش بیافتد: «گوینده دقیقاً همان دروغهای هدفمندی را اعلام کرد که با محسن برنامهریزی کرده بودیم از رادیو پخش شود: فرمان علیحضرت مبنی بر عزل مصدق از نخستوزیری به انجام رسید. نخستوزیر ژنرال فضلالله زاهدی هماکنون قدرت را در دست دارد و اعلیحضرت در راه بازگشت به وطن هستند.»
این یعنی پایان دولت مصدق و باید به سراغ زاهدی میرفتند: «میدانستم باید همین الان به سراغ زاهدی بروم و او را بردارم و به نقطهای ببرم که به نظر او بهترین مکان برای هدایت و رهبری امور است. در این فکر بودم که ناگهان چیزی به ذهنم رسید که باعث شد بیشتر تعجیل کنم. چرا آن مردی که پیام را از رادیو خواند به دو زبان فارسی و انگلیسی گفت زندهباد شاه؟ این عادی نبود. شک داشتم. حتی اگر محسن طاهویی هم این کار را میکرد شک میکردم. اما یکی از براداران بوسکو به احتمال زیاد به گوینده گفته بود این کار را انجام دهد تا من نکته را دریابم و سریع برای رسیدن به ژنرال زاهدی اقدام کنم و من تندتر از آن چه تصور کنید حرکت کردم.»
روزولت به سراغ زاهدی رفت که در زیرزمین خانه پنهان بود: «در آنجا نخستوزیر قانونی ایران، که در شرف کسب قدرت بود، گرمکن به تن منتظر بود. اونیفرم نظامیاش بر پشت صندلی دیگر خیلی مرتب آویزان بود. دوباره با همان آلمانی دست و پا شکسته با هم حرف زدیم. اما این بار مشکلی برای اینکه منظورم را بفهمانم نداشتم. خیلی سریع برخاست و اونیفرم نظامیاش را روی همان گرمکن سفیدش پوشید. همین که دکمههای اونیفرمش را تا بالا بست متوجه سر و صدای زیادی شدیم.»
تیمور بختیار از کرمانشاه به سمت تهران آمد تا کودتا را همراهی کند. زاهدی از نیمه راه خانه مصدق به باشگاه افسران رفت: «مطمئن بودم فضلالله زاهدی نخستوزیر قانونی و البته واقعی الان در باشگاه افسران بود. اردشیر و مصطفی هم مشکلی در یافتن زاهدی نداشتند و تا زمانی که محسن خودش را به آنها برساند، نصف کابینه را هم تعیین کردهاند. اردشیر چون پسر ژنرال بود قطعاً در کابینه پستی نخواهد داشت. او توقع داشت اعلیحضرت پس از بازگشت او را به مقام والایی برگزیند. مصطفی و محسن هر دو به عضویت کابینه درآمدند. البته وزرا را فقط به نام میشناختم چون افراد شناختهشدهای بودند و من به زودی همه را ملاقات میکردم.»
جشن پیروزی کودتا در باشگاه افسران در حال برگزاری بود. روزولت و سایر آمریکاییها خوشحالی خود را از سقوط دکتر مصدق پنهان نمیکردند. در باشگاه افسران سوزن میانداختی پایین نمیآمد و صدا به صدا نمیرسید. مصطفی و محسن هم طبیعتاً آنجا بودند. همه از غریبه و آشنا مرا در آغوش کشیدند و میبوسیدند. «یاد آن روزی افتادم که فرمانهای امضا شده اعلیحضرت از شمال به خانه بیل هرمن رسیده بود.» زاهدی بعد از آرام کردن باشگاه افسران به زبان فارسی از روزولت تشکر کرد. اردشیر ترجمه این سخنرانی را انجام میداد. روزولت در دنباله صحبتهای زاهدی گفت: «من از شما به خاطر مهماننوازی، قدرشناسی و همدلیتان تشکر میکنم. همه باید نکتهای را درک کنیم. این نکته خیلی مهم است که شما هیچ تعهدی نه به من، نه به دولت آمریکا و نه به دولت انگلستان ندارید و دینی بر گردن شما نیست و ما هیچ چیز از شما نمیخواهیم، نخواهیم خواست و نمیتوانیم چیزی بخواهیم. فقط اگر دوست داشته باشید میتوانید تشکر کنید که من آن را از طرف دولت آمریکا و متحدان صمیمانه میپذیرم.» کودتا؛ خاطرات کرومیت روزولت از کودتای بیست و هشت مرداد ۲۵۶ صفحه ۱۵۵۰۰ تومان
*** مصدق میخواست با آزموده کشتی بگیرد
در مسیر شاه تا رسیدن به کاخ لات و لوتها و سلطنتطلبهایی صف بسته بودند که تاج و تخت را برای او حفظ کردند. لاو نوشت: «در طول مسیر گل پرت میکردند. بالا سرش تاق نصرتهایی چوبی ساخته بودند. راه را هم با فرشهای گرانقیمت ایرانی پوشانده بودند.» شب در رادیو پادشاه از مردم تشکر کرد و بهشان گفت در گذشته در موارد متعددی آماده شده بود جانش را فدای آنها کند و در آینده هم از انجام چنین کاری شانه خالی نخواهد کرد. توضیح نداد این قضیه چه طور با فرار خفتآورش از کشور میخواند. برای مدتی غرق این توهم شد که هر چه هم باشد زیردستهایش دوست دارند.
او با اشاره به محبوبیتی که مصدق در میان مردم داشت معتقد است: «مصدق از برجستهترین چهرههای دنیا بود. اعدام کردنش راه نداشت؛ دیکتاتوری عاقل و زیرک او را میفرستاد به احمدآباد و میگذاشت آنجا بپوسد. اما هندرسون اصرار داشت به برگزاری دادگاهی عاجل و شاه پذیرفت چون پی اثبات حقانیت خودش بود. خط دربار این بود که مصدق درست در لحظهای بدل به یک یاغی شده که زیر بار حکم همایونی برکناریاش نرفته است.»
به نوشته نویسنده تراژدی تنهایی: «مصدق را متعاقب دستگیری در باشگاه افسران نگه داشتند و بعد منتقلش کردند به کاخ سلطنتآباد در چند کیلومتری شمال شرق تهران. این مجموعه استراحتگاه تابستانی قاجارها هم به انبار ماشینآلات خراب دادسری نظامی تبدیل شده بود. مصدق را در اتاقی آراسته نگه میداشتند با پنجرههای میلهدار، درون عمارت مرتفعی کثیرالاضلاع که تالار آیینهای هم داشت که برای برگزاری دادگاه ازش استفاده میکردند و سلولهایی که اعضای دیگر هیات دولت مصدق پرشان کرده بودند. سلطنتآباد زندان جالبی نبود، صدای غار غار کلاغ میآمد و نشانههای از گذشته روستایی ساکنان همه جا بود. مصدق گلایه داشت از چراغ بالای تختش که تمام طول شب و روز روشن بود و از خروپفهای نگهبانهای بیرون پنجره.»
مصدق در تمام زمانی که دادگاه در سلطنتآباد بود در سلولش دفاعیهاش را مینوشت: «مصدق بسیار متفاوت از آدم دیوانهای که دشمنانش از او تصویر میکردند، سراسر به قوای عقلانیاش مسلط بود. عجلهای که داشت، دوست داشت پیشنویسهایش همان دور و بر بمانند و پیش از آن که برگردد سراغشان کمی جا بیافتد. به او و بزرگمهر برای خوردن ناهار زندان یا غذاهای برنجی خانگیای که زهرا میفرستاد استراحت میدادند. ساعت چهار بعدازظهر مصدق چای کمرنگ میخورد با چهار قاشق شکر. در پایان روز که بزرگمهر این استراحتگاه غریب را ترک میکرد تا برود خانه استراحت کند، ملال و غم همه جانش را میگرفت تا تقدیر مردی با چنین خصایص انسانی متعالیای باید این باشد که ایامش را پشت میلههای زندان سر کند.»
دادگاههای مصدق در میان اعتراضات سرکوب شده مردمی برگزار شد. دادستان نظامی، سرتیپ حسین آزموده که به گفته دو بلگ از آن کلهخرها بود، مصدق را متمرد میدانست: «او کسانی را که در حمله به خانه شماره ۱۰۹ خیابان کشته شده بود شهید خواند. در دادگاه رفتارش آزارنده و توهینآمیز بود، وقتی از متهم پرسید به اسلام اعتقاد دارد یا نه، مصدق دیگر جوش آورد. اما مصدق در درآوردن کفر طرفش حتی واردتر بود. جایگاه آزموده را در این محاکمهای که غیرقانونی میدانست، به رسمیت نشناخت، به او با عبارت آن آقا اشاره میکرد.»
هنوز دادگاههای مصدق به پایان نرسیده بود که در آذر ۳۲ نیکسون معاون آیزنهاور به تهران آمد تا علاوه بر سرکشی به وضعیت ایران بعد از کودتا مشیت امور را تبریک بگوید. این حضور با اعتراضهایی مواجه شد که سرکوب شدند. بعد از این انتخابات مجلس هجدهم برگزار شد تا به راحتی بتواند به توافقنامه نفتی مهر تأیید بزند.
این دوران زندان انفرادی که دکتر مصدق را بسیار آزار میداد با اتفاقات زیادی از جمله انتخابات مجلس هجدهم و امضای قرارداد کنسرسیوم و پیدا شدن جسد نیمسوخته روزنامهنگار مخالف و حمله گروهی به وزیر دادگستری دولتش همراه بود. اما آن چه مصدق را آزار داد انتشار خبر دستگیری و اعدام دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه ایران بود با زخمها و مشکلات فراوان در حالی که خون سرفه میکرد و تب شدید داشت در روز ۱۹ آبان ۳۳ ایستاد جلوی جوخه آتش. اما مصدق زنده ماند: «خیلی طول کشید تا مصدق حالا هفتاد و دو ساله بمیرد و اگرچه برای خانواده و دیگر اعضای جنبش ملیگرای ایران جسماً زنده بود، یازده سال آخر زندگی او برای عموم مردم آغاز شکلگیری جایگاه اسطورهوار پس از مرگش بود: بنای پیکرهاش در قلب مردمان. قضات دادگاه عالی، سرافکنده از اشتباه قضایی که داشتند مرتکب میشدند اما زیر فشار مقاومتناپذیر دولت، خجالتزده حکمی را که علیه او صادر شده بود تأیید کردند. سه سال زودتر تمام شد، مرداد ۱۳۳۶ آزادش کردند و فرستادنش احمدآباد؛ آنجا هم تحت نظارت نگهبانها بود و فقط خانواده و چندتا خدمتکار قدیمی اجازه تماس با او را داشتند تا زمان مرگ.»
چاپ اول، ۱۳۹۵ ۳۲۰ صفحه ۲۴ هزار تومان پنجشنبه 4 شهريور 1395 21:40
اخبار مرتبط
سه شنبه 24 اسفند 1389
|
صادق زیباکلام در گفتوگو با تاریخ ایرانی: راههای دیگری بجز ملی کردن نفت وجود داشت
آخرين تاريخ بازديد : جمعه 24 فروردين 1403 20:19:44
|